وندای نازنینم یه هفته رفتیم خونه آقاجون اینا اگه بدونی چیکار میکردی براشون که نذاشتن بیایم و دوست داشتن بیشتر بمونیم،باهاشون حرف میزدی،با صدای بلند ذوق میکردی،وقتی می خواستن بغلت کنن سر و دستاتو تکون میدادی و جغجغه تو میگرفتی و تکون میدادی وخلاصه کلی شیرین کاری، ولییییییییییییییییییییییییییییییییییی از همهش بامزه تر وقتی بود که بابا اسماعیل زنگ زد و از پشت تلفن باهاش حرف زدی،کاش ازت فیلم گرفته بودم،آخه انقدر بامزه بود که همه فقط نگات میکردیم و ذوقت میکردیم و وقتی تموم شد یادمون اومد که ازت فیلم نگرفتیم و افسوس خوردیم،حالا باشه واسه سری بعد. آقای پدر باهات صحبت میکرد اول خوب گوش دادی بعد انگار که دلت تنگ شده یه کم گریه کردی اومدم آر...